آبیِ گنبدنما!
جان فدای آن توانایی که ما را آفرید
وز برای رهنمایی انبیا را آفرید
ما همه بیمارِ دل بودیم و رنجور گناه
آن طبیبِ درد بی درمان، دوا را آفرید
تا صفا یابد دل ما همره اشک نیاز
لحظه های گرمِ شب های دعا را آفرید
بر سرما بی ستون زد ، خیمه یی فیروزه رنگ
پُرستاره آبیِ گنبد نما را آفرید
مسستیِ بس تاک را بر پرده ی صدرنگ ریخت
چشمِ عاشق کش، نگاهِ دلربا را آفرید
تا پریشانی بیاموزد به زلف دلبران
از نسیم صد سحر، باد صبا را آفرید
بهجتی از دیدن فرزند دارم هر نفَس
لطفش این، آیینه ی شادی فزا را آفرید
از برای شام تارم شبچراغی خواستم
برق مهرش پرتوافکن شد سهُا را آفرید
نازنینان، بی وفایی را ز خویش آموختند
ورنه گرداننده ی دل ها وفا را آفرید
نقش شعر خویش را در چشم مردم دیده ام
شکر آن ایزد که این آیینه ها را آفرید
ای سیه چشمان ! نهال عمرتان سرسبز باد
نازم آن صورتگری کز گُل شما را آفرید!
مهدی سهیلی
.: Weblog Themes By Pichak :.